-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 13:22
خاطرات آدم مثل یه تیغ کند می مونه که رو رگت میکشی ! نمی بره اما ... ! تا می تونه زخمیت میکنه !!!!
-
هبوط...
شنبه 1 بهمنماه سال 1390 16:26
من.....در این ماه هبوط کردم..... چه اهمیت دارد کدام روزش..... چه اهمیت دارد چند ساله میشوم.... مهم این است....... که تازه فهمیدم هبوط جشن نمیخواهد....... و من امسال شمعی روشن نخواهم کرد...... بگذار خاموش باشد ننگ روزهای از دست رفته ام....
-
ابتذال احساس...
جمعه 30 دیماه سال 1390 22:40
دیروز کسی عاشقم شد...... شاید امروز هم عاشقم باشد.... فردا اما.... نکند فردا کسی عاشقت شود.... نکند حس معشوقگی به کامت خوش بیاید....عاشقی را فراموش کنی.... نکند .... میدانم.... میدانم احساسم دارد رو به ابتذال میرود....
-
اتوبوس شب....
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 23:43
اتوبوس در حرکت است.... سیاهی شب را میشکافد و پیش می رود.... صدای موتور اتوبوس می آید... استاد بنان هم میخواند.... الهه ی ناز را... راننده اما نمیشنود.... در اوهام خودش غرق است.... تموم زندگیمو به چشمای تو دادم....این موسیقی بعدیست..... راننده به خودش می آید.... نگاهی در آیینه ی بالای سرش می اندازد.... دور چشمان...
-
دلم مستی با نگاه تو را میخواهد...
یکشنبه 18 دیماه سال 1390 18:19
در این اتاق را می بندم..... اینجا فقط برای خلوت من و توست.... نمیگذارم هوای تو از این جا برود..... روی همین صندلی می نشینم.... منتظر.... منتظر میمانم تا روزی صدای تو سکوت این اتاق را بشکند..... صدای تو وقتی که مرا صدا میزنی.... و من هر روز در ذهنم مرور میکنم که چگونه به استقبالت بیایم.... بی معرفت..... چشمم به در است...
-
...
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 21:07
اگه یه عالمه فی البداهه بنویسین بعد پاک بشه...... حالتون اون موقع دقیقا چه جوریه؟ کلی واسه تنها نبودن امروزم برنامه ریخته بودم..... اینکه عصر کجا برم .... شب کجا باشم..... اما نه جایی رفتم.... نه کسی رو دیدم..... فک کنم زیادی به تنهایی عادت کردم دیگه... هوای سرد درسته همش تنهایی رو به رخ آدم میکشه.. اما یه مزیت داره...
-
؟؟؟
شنبه 10 دیماه سال 1390 22:08
روزها از پس هم میگذرند....... و تمام شبها به صبح ختم میشود...... اما..... تاریک است..... روزهای من! آتش گرما ندارد برایم...... میدانم بس که گفتم سردم است..... بالا می آوری از شنیدنش دیگر...... میدانم کلافه ات کرده.... اینهمه رخوت من...... میدانم بیخوابیهای شبانه ام به تو سرایت کرده..... میدانم ..... همه را...... فقط...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 دیماه سال 1390 10:55
سعی نکن مبهم جلوه کنی ! من خطوط ذهن تو را از خطهای کف دستم هم بهتر میشناسم...
-
چراغها را خاموش کن...
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 23:48
تاریکی را دوست دارم آنجا که دیگر رنگها معنی ندارند........ چراغها را خاموش کن من تاریکی را دوست دارم
-
از یادم نمیروی...
یکشنبه 22 آبانماه سال 1390 19:31
این روز ها خیلی فراموشکار شده ام..... یادم میرود فراموشت کنم!
-
رویای شبهای سرد من...
جمعه 20 آبانماه سال 1390 13:42
این شبها فقط در خواب میبینمت لااقل در خوابم نگاهت را دریغ نکن...
-
زندگی با طعم تو...
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1390 22:26
+چه طعمی رو دوست داری؟ _هر چی که مزه ی تو رو بده خوشمزه اس!
-
با خودش حرف می زند...
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 15:13
با خودش حرف میزند....... دلیل انجام دادن کارش را در ذهنش بررسی میکند..... یک لحظه کاملا مطمئن میشود که کارش درست بوده اما.... اما لحظه ی بعد حس پشیمانی وحشتناکی به سراغش می آید..... هر چه باشد کار از کار گذشته... او قمارش را باخته.... اما باز هم سعی میکند آرام جلوه کند..... سعی میکند با خودش کنار بیاید که شانسش باعث...
-
من.... تو.....ما
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1390 16:02
میترسم...... از با تو ما شدن..... از بی تو من ماندن .... برای جمع زندگیت با من سایه باش..... سایه بودن را تمرین کن..... از امروز
-
!!!
جمعه 11 شهریورماه سال 1390 00:50
خالیم از احساس خالیم از حرف دیروز تمام احساساتم را چال کردم زیر بی مهریه تو....
-
برو...
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1390 18:10
تو برو ........ من هم روزی خواهم رفت....... شاید سرانجام در بینهایت به هم رسیدیم....... شاید آن روز دیگر ترسی از غرق شدن در عمق چشمانت نداشته باشم شاید دیگر آن روز برق نگاهت مرا نگیرد..... شاید دیگر ندزدم نگاهم را از تو شاید دیگر دزدانه نگاهت نکنم دیگر نترسم از تلاقی نگاهمان خیره شوم به تو به چشمانت و آن روز دیگر...
-
!!!
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1390 07:07
دیوونگی رو با تمام وجودم حس کردم! وقتی سوار اتوبوس شدم... آخرین ایستگاه پیاده شدم... تمام مسیر رو پیاده برگشتم....
-
معشوقگی...
جمعه 28 مردادماه سال 1390 07:43
تنهایی فراتر از یک کلمه است..... فراتر از حس تنهایی وقتی دل هوس معشوقگی میکند.....
-
پایان او...
جمعه 21 مردادماه سال 1390 17:40
دستانش سرد میشود....اما در دلش شعله ای زبانه میکشد...شعله ای از نفرت...شعله ای از خشم......شعله ای از سکوت تصمیمش چند ثانیه بیشتر طول نمیکشد...در کیف لوازم آرایش دیگر دنبال رژ لب قرمزش نمیگردد..... او زیبایی نمیخواهد.... در کیفش دنبال مرگ میگردد...... چشمهایش را میبندد....... نفسش را در سینه حبس میکند ..... سردی تیغ...
-
ممنون مهربانم....
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 18:45
کاش میتوانستم تمام شوقم را با زبانم ابراز کنم هدیه ات بی نهایت غافلگیر کننده بود ممنون که در یادت هستم............در فکرم هستی مهربانیت ستودنیست مهربان.....
-
نقطه چین .......
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 01:44
......... حال این روزهای من نقطه چین است این روز های من نوشتنی نیست خواندنی هم سکوت است و نگاه همین روزهای من نقطه چین است روز های من در قالب این حرفها نمیگنجد روز های من نقطه چین است بی هیچ پایانی .........................................
-
آن اتاق...
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 02:38
چراغ آن اتاق ماه هاست که شب ها خاموش نمیشود...... صاحب آن اتاق منتظر است صاحب آن اتاق شب ها خوابش نمیبرد صاحب آن اتاق تنهاست صاحب آن اتاق دلش آن شب ها را میخواهد صاحب آن اتاق از پنجره بیرون را نگاه میکند.... صاحب آن اتاق چشمانش خیس است..... صاحب آن اتاق نگاهش تلخ است من به او لبخند میزنم.... میفهمم دردش را... درد او...
-
شب را دوست دارم...
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 03:10
شب را دوست دارم...... و تاریکی را پنهان میکند سردی نگاهت را و اشکهای مرا
-
بگو ..... گوشم با توست.....
جمعه 7 مردادماه سال 1390 03:47
حرف میزنی برایم.....درد و دل میکنی.... میگویی این حرفها را فقط به تو میتوانم بگویم.... و من سر تا پا چشم میشوم و گوش.....با تمام حواسم حرکت چشمها و لبهایت را دنبال میکنم...... چشمهایت گاه پر از اشک میشود......تو لحظه ای سکوت میکنی.....اجازه نمیدهی به چشمهایت که اشکهایش را سرازیر کند..... دوباره ادامه میدهی.........
-
...
یکشنبه 2 مردادماه سال 1390 02:42
حس و حالم خوش نیست بی تو دل داغونه یکی باید باشه تو رو برگردونه دیگر چای سبز و عرق بهار نارنج و گل گاو زبان بی فایده است قرصهای آرام بخش من کجاست؟
-
خیانت...
شنبه 1 مردادماه سال 1390 01:09
امشب نگاهت را نمیخواهم و چشمهایت را هم اگر زبانت دروغ بگوید نگاهت صادق است خیانت را فریاد میزنند چشمهایت میبندم چشمان مشتاق نگاهت را در خیالم تو را وفادار تصور میکنم........
-
من و کیف پول پردردسر.... پایان
جمعه 31 تیرماه سال 1390 22:58
-
میبوسمت...
جمعه 31 تیرماه سال 1390 17:19
میبوسمت میگی خداحافظ این قصه از اینجا شروع میشه من بغض کردم تو چشات خیسه دست دو تامون داره رو میشه... تو سمت رویای خودت میری میری و من چشامو میبندم ما خواستیم از هم جدا باشیم پس من چرا با گریه میخندم...!؟ میبینمت میری ولی میری نمیبینی! میبوسمت از من ولی دستاتو میگیری...! تو فکر میکردی بدون من دلشوره از دنیای ما میره...
-
من و جریان اسخر و کیفی که ....
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1390 17:08
-
بهای عشق من...
سهشنبه 28 تیرماه سال 1390 21:02
عشقم را میخواهی اما رایگان... بی انصافی! عشقم را میدهم در ازای نگاهت...