...

...

...

...

سالی که نکوست از بهارش پیداست...

سال 90 لطفش را در حقم تمام کرد... 

شاید هم ارمغان سال جدید باشد... آن هم کاملا غافلگیر کننده( "سوپرایز" )

طوری زمین خوردم که... قطع به یقین یادگاری میماند... حتی برای سالیان دور...

یعنی دیگه نه میتونم بشینم نه میتونم راه برم... نه خم شم.. کلا از کار افتادم...

تموم استخونای بدنم تحت تاثیر قرار گرفته و البته بر اساس دوری و نزدیکی به محل حادثه با شدت مختلف...

خب ازونجایی هم که آخر ساله همه پر مشغله هستن پیشنهاد پدر برای مراجعه به پزشک از مرحله ی پیشنهاد گذر نکرد...



الهی آخرین خونه تکونی مجردیت باشه... نیت کن و واسه 3 نفر بفرست... تا آخر عید خبرای خوبی میشنوی... زنجیر و قطع نکن...که تا 3 سال هیچ خواستگاری نمیبینی...


این هم لطف دوست عزیزم بود ... من هم برای محکم کاری علاوه بر 3 نفر با شما هم به اشتراک گذاشتم...



عیدتون مبارک...


مستی ام تمام نمیشود چرا...

میدانی؟

دیگر راهی نیست...

به آخر خط رسیده ام...

دست و پا زدنم هم... دیگر فایده ای ندارد...

قانون باتلاق را که میشناسی؟!