...

...

...

...

شبهای من....


سرم با تو روی یک بالش بود....

ولی مال من نبودی...


و باز شبها چراغ  این اتاق خاموش نمیشود...

خاطرات این اتاق دست از سرم بر نمیدارند...


قرصم را بی آب میبلعم.... روی همین صندلی مینشینم... جای خالیت............

قرص آرامم نمیکند.......... جای خالیت دیوانه ام میکند... معده درد هم اضافه میشود....


سر بر بالش میگذارم....... شاید وقتی روز آغاز میشود....


و تصویر جسم بی روحت را بارها و بارها مرور میکنم..... تا من هم ......


بمیرم.......